دو شنبه 11 مهر 1398برچسب:غم نان,گرسنگی,بانو,کمی نان,,

غم نان
تقدیم به آنانکه غم نان در تاریکخانه چشمانشان، حسرت یک نگاه عاشقانه را نیز به دلشان گذاشته است
 
به من كمي نان بدهيد بانوي من!
تا عاشقتان بشوم
برايتان تب كنم
بميرم
به سماع درآيم
برقصم...
پيش پاي شما
زيباترين شعرها را سر ببرم
و عصمت نجيب ترين دختران باكره را
به گندابي متعفن مهمان كنم
من گرسنه ام بانوي من ، همين!
اين اصيل ترين احساس منست
به ناز و عشوه هاي زنانه
و قر و غمزه هاي شاعرانه
خسته نكنيد خودتان را...
كمي نان بيات كپك زده كافيست
تا به بندگي شما در آيم!
حكم ، هميشه از آن شماست
شاه و بي بي من نيز
به بهاي خرده ناني
سربازهاي خاكستري شما را
به پرستشي چنان مي ايستند
كه بندگان هميشه زبون
خداوند را...
و سكوت من
از هيچ ناگفته اي سرشار نيست، وقتي گرسنه ام!
چرا كه خوب ميدانم
چشمه هاي فزاينده هستي
در دستان سرد شما
جاري ترين است
به بهاي ناچيز قرصي نان
كه در پيشگاه سخيف گرسنگي
مرا
به سگي وفادار بدل خواهد كرد...
 
سعید تمدن- شیراز- مهرماه 1381